خاطره فرمانده گچسارانی از شهید احمد کاظمی/تویی که نمی شناختمت!
یادی از عملیات غرور آفرین والفجر۸/ شب بود و تاریک و آتش توپخانه و ادوات دشمن هم زمین را به لرزه در آورده بودکه یک مرتبه چرخ جلوی موتور در گودالی که محل اصابت خمپاره بود،افتاد و عقب موتوربلندشد و هردو نفربه همراه موتوربه شدت به زمین خوردیم. به گزارش پایگاه خبری تحلیلی آفتاب جنوب،امروز ۲۰
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی آفتاب جنوب،امروز ۲۰ بهمن سالروز آغاز عملیات «والفجر۸» است. این عملیات در سال ۱۳۶۴ انجام شد و در پی آن نیروهای ایرانی توانستند شهر «فاو» عراق را فتح کنند.
در عملیات والفجر ۸ که به آزادسازی شهر «فاو» عراق منجر شد،به جرأت میتوان گفت که دستاوردهای نیروهای مسلح ایران،کمر سردمداران عراق و سردار دروغین قادسیه (صدام) و فرماندهان ارشد ارتش عراق را شکست چرا که پیروزیهای پی در پی رزمندگان اسلام و بازتاب گسترده عملکرد آنها در این عملیات چنان مشهود بود که جای هیچگونه انکار و تکذیب را برای عراق و دشمنان جمهوری اسلامی ایران باقی نگذاشت و به اجبار به آن اعتراف کردند که ایران با تصرف شهر «فاو» وارد مرحله جدیدی از پیروزیهای خود علیه عراق شده است.
در این عملیات، اصل غافلگیری به معنای واقعی کلمه به وسیله رزمندگان ایران اجرا شد به طوری که فرماندهان نیروهای ارتش عراق پس از شنیدن تصرف فاو توسط نیروهای ایرانی بهت زده شده و این خبر برای آنها غیرقابل باور بود چرا که آنها عبور از موانع (مین- سیم خاردار- تلههای انفجاری) بسیار پیچیده را سخت و نفوذ به خط را غیرقابل اجرا میدانستند. یکی از این موانع عبور از اروند بود که عبور از آن بسیار عالی انجام شد.
محمد ارشادی از فرماندهان هشت سال دفاع مقدس در مطلبی به ذکر خاطره ای از عملیات والفجر ۸ می پردازد و می نویسد:در روزهای سخت و نفس گیرعملیات والفجر۸ وپاتک های دیوانه واردشمن ،سنگر های برادران مرتضی قربانی ، احمدکاظمی و حسین خرازی از فرماندهان لشکرهای ۲۵کربلا، لشکرنجف و امام حسین(ع) درکنار هم بودند.
سنگرها رو باز و حدودیک ونیم متر زمین را کنده بودند و در آن نشسته بودند که به سختی جای خودشان و بیسیم چی شان بود .مرتضی من رابرای کاری فرستاد وقتی برگشتم شب بود وهوا هم سرد ، یک نفرپتوی سربازی دورخودش پیچانده بود و پیش آقا مرتضی ایستاده بود.
مرتضی گفت: فلان خاکریز را بلدی ؟،گفتم :بله،گفت:شب گم نمیکنی؟،گفتم:نه کامل بلدم وبه برادری که پتو دورش بود گفت پس شما بروید ووبعد به من گفت ایشان را ببر به همان خاکریز.
دراین هنگام سریع موتورتریل ۲۵۰را روشن کردم و او هم ترک موتورنشست با سرعت حرکت کردم آتش دشمن خیلی شدید بود ترک نشین من هم بازوهایم را گرفته بود و هر ازگاهی آن را به معنی اینکه آرام برانم فشار می داد و من هم توجهی نمی کردم و با سرعت می رفتم.
شب بود و تاریک و آتش توپخانه و ادوات دشمن هم زمین را به لرزه در آورده بودکه یک مرتبه چرخ جلوی موتور در گودالی که محل اصابت خمپاره بود،افتاد و عقب موتوربلندشد و هردو نفربه همراه موتوربه شدت به زمین خوردیم.
علی رغم احساس درد در بعضی نقاط بدنم سریع موتور را بلندکردم و سوار موتورشدم ،موتور را روشن کردم و ترک نشینم هم پتویش را به دورش پیچاند و سوار شد و رفتیم تا به محل خاکریز رسیدیم، گفتم آقا مرتضی همین خاکریز را می گفت.
وی پیاده شد و به اولین نیرویی که رسیدچیزی پرسید وبعد دستش را بلندکرد و به من گفت برو به سلامت که در این هنگام با سرعت پیش مرتضی برگشتم؛مرتضی گفت حاج احمدرا بردی؟ گفتم کدام حاج احمد؟،گفت: احمدکاظمی!!!
در این حین با تعجب گفتم پتو دورش بود و متوجه نشدم که ایشان هستند ولی به خاکریزی که گفتی ایشان را بردم ،مرتضی درحالی که لبخندمی زد گفت برو جایی که حسینی(مسول مهندسی لشکر) خاکریزمی زند و بهش کمک کن.
آری دوستان مجاهدان فی سبیل الله دردفاع مقدس این قدرساده و بی آلایش بودند که تشخیص فرمانده لشکرو یک بسیجی ساده در خیلی جاها واقعا سخت بود.
خاطره ای از شب عملیات والفجر۸
ارشادی در مطلب دیگری باز می نویسد:ساعت حدود۲شب بود چهارساعت از عملیات گذشته بودتعدادی از گردان ها عبور کرده بودند و درگیری ها شدت پیدا کرده بود در سنگر آقا مرتضی قربانی حدود ۱۰تا۱۵نفری بودیم.
شهید”عبدالله بختیاری” بیسیم دستش بود و گردان ها را هدایت می کرد و بعضی مواقع هم مرتضی خودش صحبت می کردهرکاری کرد که گردان امام محمدباقر(ع) و حضرت رسول(ص) بین شهر و منازل سازمانی را پوشش دهند آنها متوجه نشدندکه مرتضی کجا را عنوان می کند.
نگاهی به جمع حاضردر سنگرکرد و گفت:”ارشادی” متوجه شدی کجا را می گم گفتم بله گفت با بشارتی(ازپرسنل موثراطلاعات لشکر )بروید و بین این دو گردان را پوشش والحاق را انجام دهید که دشمن از آنجا رخنه نکند.
سریع سنگررا ترک کردیم و با قایق عبورکردیم آب پایین رفته بود و چندقایق که شب عمل کرده بودند بر اثر اصابت تیرهای رسام دشمن به باک بنزین آنها اتش گرفته و جنازه های سوخته و ذغال شده شهدا درداخل آن مشخص بود.
از گل و لای خود را بیرون کشیدیم و به شهر وارد شدیم اول با نیروهای گردان امام محمدباقر(ع) برخورد کردیم سراغ “بلباسی” فرمانده گردان را گرفتیم که گفتندشهید شده، گفتیم “خنکدار”معاونش کجاست گفتند او هم شهید شده و رفتیم سراغ حاج بصیر فرمانده گردان حضرت رسول(ص) ایشان را هم پیدا نکردیم خیلی کار سختی بود شب و در درگیری شدیدبخواهی کسی را پیدا کنی.
به هر زحمتی بود یکی از فرماندهان گروهان را پیدا کردیم و دستور را بهش ابلاغ کردیم و محل را بهش نشان دادیم او هم قول داد که انجام دهد ما هم با نیروهای گردان همراه شدیم.
روزهای قشنگی بود
صبح زود بود که در روی یک فلکه کوچک تیربارضدهوایی خیابانی که داخل آن بودیم را به شدت زیر آتش گرفت همه با هم به سمتش شلیک کردیم عراقی ها تیربار را رها کردند ما به سرعت خودمان را به فلکه رساندیم و سنگری که زیر فلکه درست کرده بودند که ۱۷نفر را داخل ان سنگراسیر کردیم.
یکی از اسرا دست و پاشکسته فارسی بلدبود سراغ سنگرفرماندهی آنها را گرفتیم ما را راهنمایی کردساختمانی را نشان داد علاوه بر نقشه و کالک و…پربود از امکانات و لباس و… یادش بخیر روزهای قشنگی بود.
انتهای پیام
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0