چراغهای سفید مادر شیرین به برنامه عصر جدید
به گزارش پایگاه تحلیل و اطلاع رسانی آگاه سودابه رنجبر: «نقاشان نور» روی صحنه عصر جدید هنرنمایی کردند درحالیکه هیچ تماشاچی روی صندلیها نبود. از دو هفته گذشته همه قسمتهای برنامه عصر جدید بدون تماشاچی ضبط شد؛ اما «علی تقوایی» کارگردان «نقاشان نور» از همان لحظهای که تصمیم گرفت جانفشانی یکی از پزشکان مدافع سلامت
به گزارش پایگاه تحلیل و اطلاع رسانی آگاه سودابه رنجبر: «نقاشان نور» روی صحنه عصر جدید هنرنمایی کردند درحالیکه هیچ تماشاچی روی صندلیها نبود. از دو هفته گذشته همه قسمتهای برنامه عصر جدید بدون تماشاچی ضبط شد؛ اما «علی تقوایی» کارگردان «نقاشان نور» از همان لحظهای که تصمیم گرفت جانفشانی یکی از پزشکان مدافع سلامت را روی صحنه ببرد آرام و قرار نداشت.
آرام و قرار نداشت چون تصور میکرد که اگر کرونا اوج بگیرد و پدر و مادر خانم دکتری که در راه نجات مردم شهید شد، نتوانند در استودیو «عصر جدید» حاضر شوند به حتم حسرت دیدارشان یکعمر بر دلش خواهد ماند. بالاخره روز اجرا فرا رسید و به دلیل شرایط موج دوم ویروس کرونا، علی نتوانست میزبان مهمانهای عزیزکردهاش باشد.
این قصه پایان خوبی دارد
هنرنمایی علی تقوایی و همکارانش از رسانه سراسری تلویزیون پخش شد؛ اما انگار برنامه او تمام نشده بود. مرتب با خودش میگفت: «این قصه نیمهکاره ماند. نمیخواهم حسرت این دیدار بر دلم بماند. علی، دستبهکار شد هنوز یک روز از پخش برنامه او از شبکه سه سیما نگذشته بود که همراه با راوی قصه دکتر شیرین، راهی شهر پاکدشت شد. شهری که خانم دکتر، شیرین روحانی راد شهید مدافع سلامت در آن رشد کرده بود. پزشک شده بود و همانجا به مردم فقیرنشین این خطه خدمت کرده بود. علی تقوایی میگوید: «در تمام لحظههایی که برای آمادهسازی «نقاشی نور» با موضوع شهید مدافع سلامت تمرین میکردیم تا بتوانیم نمایی از خانم دکتر را که فرشته وار بال گرفته و به آسمان میرود؛ بچهها، بیمارها که با نگاهشان او را مشایعت میکنند را به تصویر بکشیم در تاریکی مطلق بودم».
«تاریکی مطلق چون لازمه نقاشی با نور، تاریکی است. چند ماهی روی همین تصویر کار میکردیم تا همه زوایای عکس کامل باشد در تمام این مدت یکلحظه، فکر اینکه حالا خانواده دکتر شیرین چطور دوری دختر عزیزشان را تحمل میکنند من را رها نمیکرد. همه تلاش ما برای ساختن یک عکس در تاریکی بود. همین تاریکی فرصتی شد که بهدورواز چشم همه همکارانم و در خیالم با این پدر و مادر همراه شوم. دیدن آنها برایم رؤیا شده بود».
«مخصوصاً وقتی روی قرینه درآوردن بالهای فرشته کار میکردم هرلحظه پدر و مادر سالخوردهای را تصور میکردم که به دعوت آقای احسان علیخانی روی سن عصر جدید دعوت میشوند و من دستهگلی سرخ را تقدیمشان میکنم».
علی تقوایی باکمی مکث بازهم رشته کلام را به دست میگیرد و ادامه میدهد: «هرلحظه دلشوره داشتم که آنها از کار من راضی هستند یا نه؟ حتی گاهی علاوه بر دلشورهای که برای رأی داورهای عصر جدید به دلم افتاده بود به این فکر میکردم که پدر و مادر دکتر شیرین چطور من را داوری میکنند؟
همه اینها را علی تقوایی در مسیر رسیدن به خانه پدری دکتر شیرین میگوید.
حالا نزدیک به خانه آنها شده بودیم پاکدشت چهارراه مخابرات خیابان باهنر. خانهای که در حیاط شمالی آن باغچهای بود و درختی و گل و گلدانی. درست مثل حیاطهای قدیمی. اتفاقهایی که در خانه پدر و مادر سالخورده شهید دکتر شیرین روحانی رخ داد و ما شاهد آن بودیم، کم از صحنه عصر جدید نداشت، انگار قصه تازهتری روایتشده بود. تازهتر از روایتی که در تاریکی محض صحنه عصر جدید شنونده آن بودیم.
شیرین من همان فرشتهای بود که شما خلق کردید
علی تقوایی آمده تا علاوه بر اینکه پدر و مادر شهید کارش را داوری کنند رضایت آنها را هم به چشم ببیند. مادر دکتر شیرین بهمحض دیدن علی آقا بغضش میترکد؛ اما بهرسم مهمانداری نفس عمیقی میکشد سبد گل را با مهربانی از او میگیرد و آنها را دعوت میکند تا بالای اتاق بنشینند.
وقتی تقوایی از مادر شهید دکتر شیرین سؤال میکند: «مادر جان شما برنامه را دیدید؟ توانسته بودیم کاری که در شأن و منزلت خانم دکتر انجام دهیم؟ شما از ما راضی هستید؟».
مادر تا آن لحظه با بغض، لبخند و نگاهی مادرانه، راوی قصه شیرین و کارگردان نقاشان نور را نوازش میکند. با شنیدن این سؤال بهیکباره صدایش در گلو میلرزد. چشمهای روشنش را میدوزد در نگاه علی آقای جوان و میگوید: «آره پسرم. آره.» آنوقت سکوت میکند و باز بغضش میپیچد لابهلای کلامش و میگوید: «مخصوصاً وقتیکه شیرین بالهایش را بازکرده بود و داشت پرواز میکرد رو به آسمان. خوب میدانم روح شیرین من هم همینطوری رفته. هرچند من هنوز هم رفتنش را باور نکردهام».
زوجی که غمشان به هم گرهخورده
انگار جان این زوج سالخورده، طوری به هم گرهخورده که تا کاسه چشم مادر شیرین پرآب میشود اشک از چشمان پیرمرد هم سرازیر میشود.
از پدر میپرسم: «شما قصه شیرین را که در برنامه عصر جدید پخش شد را شنیدید؟»
با صدایی که در گلو حبس شده سر را به علامت بله تکان میدهد.
میپرسم: «در ابتدای قصه شیرین اینطور روایتشده که شیرین خانم سرسختیاش را از شما به ارث برده، چرا اینطور روایت شده؟»
پدر زیر لب میگوید: «اولاد اولم بود» لحظهای سکوت میکند.
انگار در همان چند ثانیه ورق میزند. کتاب زندگی شیرین را و ادامه میدهد: «شیرین در زندگی به همه ما یاد داد که هرچه بخواهی همان میشود. او از من که پدرش بودم سرسختتر بود. سالها در استانداری میناب بندرعباس کارمند بودم باوجوداینکه اصالت من پاکدشتی است و پدر و مادرم ساکن پاکدشت بودند؛ در تمام سالها حواسم علاوه بر خانوادهام به تحصیل فرزندانم هم بود؛ اما شیرین فرصت نمیداد که به او سخت گرفت. او خودش بر خودش سختگیرتر از ما بود. شیرین چند سال معلم بود؛ اما یکلحظه فکر پزشک شدن و اینطور خدمت کردن به مردم او را رها نکرد. تدریس میکرد و خودش را برای کنکور پزشکی آماده میکرد. چند سال پشت کنکور ماند تا پزشکی قبول شد. شیرین این چند سال اخیر که من و مادرش پیرتر شده بودیم انگار شده بود پدر و مادر ما. فکرش را بکنید پدر و مادری برای پدر و مادرش شده بود این دختر.
او فرصت کمک را از همه میگرفت
حالا پیرمرد از پنجره اتاق چشم میدوزد به حیاط خانه و میگوید: «۶ ماه بیشتر است که ماشین شیرین در حیاط خانه تکان نخورده با همین ماشین مدام در رفت و آمد بین بیمارستان و خانه بود. کوچکترین کارهایمان را هم انجام میداد از گرفتن نان و میوه تا یادآوری اینکه قرصهایمان را چه زمانی بخوریم درحالیکه همیشه سرش شلوغ بود. بسیار کار میکرد. هیچ بیماری را از پشت در اتاقش رد نمیکرد. ما بچههای دیگری هم داریم که آنها هم خیلی خوباند؛ اما شیرین به خواهر و برادرهایش فرصت نمیداد؛ همیشه پیشقدم کمک بود، حتی دستگیر خواهر و برادرهایش هم بود.
برای خندیدن شیرین
یکی از عکسهای کودکی شیرین که همراه با خواهر و برادرهایش در قاب دوربین میخندد را به پدر نشان میدهیم. پدر لبخندی آکنده از غم بر لبانش مینشیند و میگوید: «این عکس را خودم گرفتم در میناب بودیم. تازه دوربین خریده بودم. حاجخانم و من کلی تلاش کردیم تا بتوانیم این عکس را طوری بگیریم که بچهها بخندند».
«بعد از رفتنش متوجه شدیم که شیرین چقدر دستبهخیر بوده. هیچوقت از بخششهایی که داشت تعریف نمیکرد ما فقط شاهد بودیم که بدون اینکه ریالی از همسایهها بگیرد برای آنها آزمایش مینوشت برای معلمهای مدرسه آزمایش مینوشت. وقتی بعد از پایان شیفت کاری هم به خانه میآمد همینجا کنار ما مینوشت و دفترچههایی که به ما سپرده بودند را دستور آزمایش مینوشت بدون اینکه ریالی بگیرد».
کمکهای پنهانی او
مادر میگوید: «من فقط یکبار شاهد بودم که یک تلویزیون ال سی دی را به خانه آورد تا پسرم افشین آن را تنظیم کند. گفتم: «شیرین جان ما که تلویزیون داریم.» کمی مِن و مِن کرد و گفت: «این را برای خانمی خریدم که همسرش را ازدستداده و چند تا بچه و قد و نیم قد دارد و تلویزیون در خانه ندارد تا بچههایش سرگرم باشند. خانم سرپرست خانوار و مجبوره سرکار برود و بچهها حوصلهشان سر میرود.» من در این چند سال فقط این را از شیرین شنیدم؛ اما حالا بعد از رفتنش روز نیست که تلفنخانه ما زنگ نخورد از بخششهایی که شیرین در حقشان کرده است نگویند».
«وقتی شیرین رفت سروصدایش در بیمارستان هم بلند شد شیرین علاوه بر اینکه هزینه ویزیت تعدادی از بیمارانی که به بیمارستان مراجعه داشتند را خودش پرداخت میکرد، هزینه آزمایشهای احتمالی راهم به متصدی داروخانه میسپرده که از آنها نگیرند. علاوه بر آن پولتوجیبی هم به بیمارانش میداده بعد از شهادت شیرین، همه این رازهای سربهمهر فاش شد».
خواهر بزرگم دلداده کمک بود
علی روحانی برادر بزرگ شیرین از سخاوت خواهرش اینطورمی گوید: «جمع خواهر و برادرها برای کمک به نیازمندان مبلغی را کنار میگذاشتیم. شیرین هم سهم خودش را پرداخت میکرد. باوجوداینکه شیرین پزشک بود و درآمد بیشتری داشت تعجب میکردم که چرا شیرین خودش پیشنهاد کمک به نیازمندان را مطرح نمیکند. بعد از رفتنش متوجه شدم این دل غافل، شیرین خودش آنقدر نیازمندان را تحت پوشش داشت که فقط میخواست با ما همراه باشد و ما را تشویق به خیر کند».
علی روحانی از ناباوری مرگ خواهر برای خانواده اینطور میگوید: «شیرین رفته بود در بیمارستان بماند و شبانهروزی کمک کند چندین دست لباس با خودش به بیمارستان برده بود و به خانواده قول داده بود که سالتحویل حتماً به خانه میآید. هیچکدام از ما حال بد و بیمار او را ندیدیم. وقتی به بیمارستان مسیح دانشوری منتقل شد، متوجه شدیم که سخت بیمار شده با برادر کوچکترم هر روز از پاکدشت تا بیمارستان مسیح دانشوری میرفتیم؛ اما اجازه ملاقات نداشتیم. ما چهره شیرین را هیچوقت رنجور و بیمار ندیدیم و حتی وقت خاکسپاری هم به دلیل شرایط خاص ویروس کرونا اجازه دیدن روی او را نداشتیم. حالا هم بهسختی رفتن شیرین را باور میکنیم. پدر و مادرم که هرروز منتظرند تا شیرین از شیف بیمارستان به خانه بیاید و با آنها صبحانه بخورد».
خرید عیدی برای بچههای بهزیستی به دلش ماند
«علی موسوی» یکی از معلمهای جوان و باانگیزه مدرسه ابتدایی پسرانه و یکی از واسطههای خیرانِ خانم دکتر است. با او تماس میگیرم و او خودش را به منزل پدری دکتر شیرین میرساند علی موسوی هم از اتفاقهایی میگوید که برای خانواده تازگی دارد: «خانم دکتر با من تماس گرفت و شماره کارتبانکی من را گرفت. سفارش کرد هر هفته مبلغی را بهحساب شما واریز میکنم حواستان باشد دانشآموز سر کلاس گرسنه نباشد. اختیار با شما برای دانشآموز غذا یا میان وعدهای بخرید که سوءتغذیه نگیرند. حتی در آخرین سالی که با ما بود؛ بخشی از هزینه جشن شب یلدای بچههای بهزیستی را تأمین کرد و مرتب سفارش میکرد که همه این اتفاقها پنهان بماند. آخرین کار خیری که میدانم در حال انجام دادن آن بود تهیه لباس و کفش برای بچههای بهزیستی بود من را مأمور کرد که سایز لباس و کفش بچههای بهزیستی بگیرم و به او اعلام کنم تا بچههای کوچک شب عید، لباس نو به تن کنند؛ اما خانم دکتر نتوانست لباسهای بچهها را به دستشان برساند. یعنی اجل به او مهلت نداد و در تاریخ ۲۸ اسفند سال گذشته از بین ما رفت».
موسوی میگوید: «حالا اگر از دوست و آشنا بپرسید ازایندست خاطرات دارند که از سخاوت خانم دکتر برایتان بگوید. خانوادههایی که هیچوقت نفهمیدند این بستههای معیشتی را چه کسی به دست آنها میرساند فقط راننده آژانس بود که در خانههایشان ترمز میکرد و بسته را به دست آنها میرساند و دیگر هیچ خبری از اهداءکننده نبود».
فرشته را خوب کشیده بودی
«کیان روحانی راد» برادرزاده خانم دکتر در تمام مدت نشسته و حرف بزرگترها را گوش میدهد آرام در گوش پدرش میگوید: «من میخواهم عکس عمهام که من را بغل کرده به آقای تقوایی نشان بدهم. میخواهم با علی آقای تقوایی حرف بزنم».
بدون اینکه منتظر باشد روبه کارگردان نقاشان نور، میپرسد: «آن نقاشی را چطور درست کرده بودی؟ نقاشی نور یعنی چی؟».
تقوایی برایش توضیح میدهد: «اینیک تکنیک عکاسی است. آنچه دیدی فقط یک فریم عکس بود. البته همین عکس که ۶ دقیقه طول کشیده تا همه اجزای آن آماده شود. هماهنگی همه اعضای گروه را لازم دارد تا عکس کامل شود».
کیان خوب گوش میدهد و میگوید: «کارتان خوب بود مخصوصاً بالهای عمهام خیلی قشنگ شده بود؛ اما من هم میتوانم به همان قشنگی شایدم بهتر بکشم؛ اما نه مثل شما با دوربین عکاسی. کیان رو میکند به راوی قصه عمهاش و میگوید: «عمه شیرین، من را خیلی دوست داشت خیلی زیاد. همهچیز برایم میخرید؛ اما همیشه در گوشم میگفت: مراقب بابا جون و عزیز باش».
کیان جمله آخر را که به زبان میآورد بازهم گوشه چشم اهل خانه پر میشود از اشک.
کیان کمی فکر میکند و ادامه میدهد: «خانم پرستاری که نقش عمه من را بازی کرد روی صحنه عصر جدید گفت: «دو تا از عمههایش در کرونا فوت کردهاند» من برای آن پرستار خیلی ناراحت شدم».
بعضی از آدمها بعد از رفتنشان هم به آرزوهایشان میرسند
لیلا، خانم برادر دکتر شیرین است. از قصهای که برای دکتر شیرین روایتشده ابراز خرسندی میکند و میگوید: «شیرین خانم خیلی خیرخواه بود با وجود اینکه همه فعالیتهایش را بهصورت پنهانی انجام میداد و حتی اگر از او سؤال هم میکردیم توضیح نمیداد؛ اما خیلی شهرت و موفقیت را دوست داشت. وقتی در بیمارستان به دستش سرم وصل بود و بیماران را ویزیت میکرد؛ سوژه خبرنگاران شد و با او مصاحبه کردند. مصاحبه از تلویزیون پخش شد. به ما زنگ زد که بزنید فلان کانال و ببینید. خیلی خوشحال بود. هرروز با خودم فکر میکنم شیرین خانم بااینکه حالا در این دنیا نیست؛ اما همچنان به خواستههایش میرسد و حالا با بهترین صفاتش در برنامه عصر جدید با کمک راوی و هنرنمایی نقاشان نوردیده شده است. راستی که آدمها بعد از رفتنشان از این دنیا هم میتوانند به آرزوهایشان برسند. کافی است که مثل شیرین در زمان حیاطشان برای همه خوشبختی بخواهد».
آمین
درراه بازگشت به تهران، علی تقوایی که بیش از ۲ ماه شبانهروز روی موضوع شهدای مدافع سلامت ویژه خانم دکتر شیرین روحانی راد کارکرده بود حالا انگار که چراغهای سفید داوری خانواده روحانی راد را گرفته است. خیالش راحت شده. نگاهش را از شیشه ماشین جاده «امام رضا» به سمت تهران میدوزد و میگوید: «حالا که ماه محرم نزدیک میشود کار دیگری دارم؛ با رسیدن ماه محرم یک کار معنوی و مذهبی ارائه دهم تا دین خودم را انجام دهم و متوسل به ائمه شوم. میخواهم برای خودم و جوانهایی مثل خودم دعا کنم که کار ثابتی داشته باشند درآمدی داشته باشند و آنها که به دنبال یک زندگی سالم هستند. خانواده تشکیل دهند و برایشان بهترینها مهیا شود».
راننده ماشین میگوید: «آمین»
لبخندی مینشیند روی صورت علی تقوایی و چشم میدوزد به کشتزارهای اطراف جاده.
منبع: فارس
انتهای پیام/
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0